انتظار یک شغل خوب ،واحدی که در دانشگاه پاس نمی شود.
این قدر این مسئله زیاد شده است که اگر زبانم لال خود شما با آن مواجه نباشید به طور حتم حداقل یکی دو مورد از این قبیل مسائل را در بین اقوام، خویشان، همسایه یا دوستان نزدیکتان سراغ دارید. همخوانی نداشتن شغل با مدرک تحصیلی واقعیت تلخی است که امروزه در جامعه ما به وضوح دیده میشود. زمانی که شغل افراد با آن چه در دانشگاه خواندهاند و مدرکش را گرفتهاند هیچ همخوانی ندارد 2 حالت به وجود میآید:
حالت اول/ سطح تحصیلات فرد نسبت به شغلی که دارد پایینتر است. یعنی فرد شغلی بهتر از آن چه استحقاقش را دارد نصیبش شده (البته اگر شرط استحقاق را تنها مدرک تحصیلی بدانیم و بیخیال تجربه و استعداد و... شویم) هر چند این موارد کم نیست ولی بیشتر شامل حال افرادی میشود که یا واقعا تلاش کرده و توانستهاند پلههای ترقی را با سرعت تی بکشند یا گلاب به دیوار با استفاده از بند «پ» برای خود پست و مقامی دست و پا کردهاند، شاید هم از نیاکان صاحب سمتی بهرهمند هستند، به هر حال حتما کارخانه یا یک شرکت خصوصی سراغ دارید که مدیر عامل آن با وجود اینکه درباره کار مربوط به شرکت و کارخانه اطلاعاتی ندارد، عهدهدار آن شده است. البته درباره استخدامیهای دولتی هم متاسفانه این مسئله وجود دارد که فرد بهویژه در آستانه بازنشستگی ارتقا پیدا میکند و با وجود اینکه تحصیلات لازم را ندارد اما مسئول یک بخش مهم از یک اداره میشود.
حالت دوم/ این وضعیت که سوژه گزارش این هفته ماست، گریبان افرادی را گرفته است که با وجود داشتن مدارک تحصیلی به نسبت خوب، شغلهایی دارند که اولا به هیچ وجه با رشته تحصیلی آنان همخوانی ندارد و دوما به نظر خودشان شغلشان در شان رشته تحصیلیشان نیست. یعنی آن چه فکر میکردهاند و انتظارش را داشتهاند محقق نشده است.
در این شماره با کمک یکی از خوانندگان جیم که سوژه این گزارش را به ما پیشنهاد داده بود و البته با تلاش کمی توانستیم شماره تلفنهایی از دانشجویان قدیمی را پیدا کنیم که اکنون در شغلهایی فعالیت داشتند که به هیچ عنوان با کارشان سازگاری نداشت. این جوانان اغلب در رشتههای علوم پایه مانند زیست شناسی، زمین شناسی، فیزیک یا در رشتههای علوم انسانی مانند ادبیات، علوم اجتماعی، تاریخ و جغرافیا، زبان خارجه یا رشتههایی چون هنر، کشاورزی و... تحصیل کرده بودند. البته این بدان معنا نیست که این رشتهها الزاما رشتههای خوبی نیستند و به هیچ وجه بازار کار ندارند و به طور قطع «بیکاری» در انتظار دانشجویانی است که اکنون در این رشتهها تحصیل میکنند، ولی آن چه مشخص است این است که به هر حال چه بخواهیم و چه نخواهیم شواهد نشان میدهد در بازار کار فعلی کشور این رشتهها از استقبال کمتری برخوردارند و رشتههای فنی بازار کار بهتری دارند. (باز هم این جمله به این معنی نیست که فارغالتحصیلان رشتههای فنی هیچگاه و تحت هیچ شرایطی طعم تلخ بیکاری را نخواهند چشید و این فقط فارغالتحصیلان رشتههای علوم پایه و علوم انسانی هستند که بیکاری روی پیشانی آنها نوشته شده است! به طور کلی وضعیت بازار کار و تبعیت آن از آنچه در دانشگاه به دانشجویان آموزش داده میشود قواعدی دارد که خود میتواند در گزارشهایی مستقل مورد بررسی قرار گیرد.) به هر حال نوشتن این قبیل گزارشها بسیار سخت است چون بعد از چاپ این گزارش احتمالا دانشجویان رشتههای نام برده شده و حتی آن دسته از مشاغلی که نام آنها نوشته شده است بسیار از دست ما شاکی خواهند شد، اما نگارنده پیه تمام این گفتههای تلخ را بر جان میخرد چون هدف این گزارش نه زیر سوال بردن این شغلهای شریف است و نه تخریب رشتهای خاص، آن چه به رشته تحریر درآمده در وهله اول سعی دارد مخاطب را با واقعیتهای جامعه رودر رو کند و دوم زنگ خطری باشد برای مسئولان و برنامهریزان کشور تا اینکه بدانند در گوشه و کنار شهر چه استعدادهایی در لباسی که نباید دارند از بین میروند، کاری باید کرد...
● از رویای کارمندی تا پارکبانی محله
او که در روزگار نوجوانی سودای میز و صندلی را در سر میپروراند و آرزوی یک شغل مرتب و خوب کارمندی را داشت اکنون همه ابزار کارش خلاصه شده است در یک عدد سوت. مرتضی لیسانس دارد ولی با ارائه مدرک دیپلم شغل پارکبانی را برای خود برگزیده است، او با بیان این جملات میگوید اگر مسئولان بفهمند که او لیسانس دارد ولی مدرک دیپلمش را ارائه کرده شاید برایش شر شود. مرتضی از کاری که انجام میدهد راضی نیست نه از حقوق و از مزایای آن، از این راضی نیست که این شغل نمیتواند پاسخ نیازهایش را دهد، او میگوید: «این همه درس خواندیم چه شد؟! لیسانس ریاضی که شوخی نیست، این همه فرمول و عدد و رقم حفظ کردیم ولی حالا همه مسئولیت من این است که مراقب باشم کسی داخل چمنها نرود!» البته دیگر همکاران مرتضی احساس او را ندارند و از اینکه میتوانند در این لباس به همشهریان خود خدمت کنند افتخار میکنند، با این حال مرتضی معتقد است ضعف نظام آموزش عالی باعث میشود دولت با ضررهای مالی بزرگی مواجه شود چرا که وقتی از بودجه کشور هزینه میشود تا یک دانشجو بتواند 4 سال درس بخواند مسئولان باید شرایطی را مهیا کنند تا آن نیروی متخصص تربیت شده سر جای خود به کار گرفته شود نه اینکه به شغل آزاد یا مشاغل بیارتباط با آنچه برای وی هزینه شده است رو آورد.
● لیسانس فیزیک و لکهگیری عکس عروسی!
با اینکه با معدل 18 در رشته فیزیک فارغالتحصیل شده است اما اکنون در یک آتلیه عکاسی مسئول رفع نقایص عکسهای مشتریان است. مهسا 26 سال دارد و درباره نحوه انتخاب شغلش میگوید: بعد از فارغالتحصیلی کمی دنبال کار گشتم، اما هیچ کاری متناسب با رشته تحصیلیام پیدا نکردم، تا اینکه توسط یکی از دوستانم با این آتلیه آشنا شدم و پس از گذراندن یک دوره فشرده فتوشاپ در این جا مشغول به کار شدم.
او از اینکه تحصیلاتش در حال حاضر هیچ کمکی به کار او نمیکند ناراحت نیست و میگوید: احساس نمیکنم که 4 سال از عمرم فنا رفته است، الان برای من فقط شاغل بودن مهم است مثل 5-4 سال پیش که فقط دانشجو بودن برای من مهم بود، من فقط دلم میخواست دوران دانشجویی را تجربه کنم، از اینکه بیش از 4 سال در یک شهرستان دیگر سکونت داشتم و درس خواندم و کلی رفتم و آمدم و حالا در جایی استخدام شدم که حتی از من مدرک لیسانس هم نخواستهاند احساس پشیمانی نمیکنم، چون در آن 4 سال تجربههای زیادی آموختم که به طور غیر مستقیم در زندگی من کاربرد دارد. او با بیان که اینکه به کارش عشق میورزد میگوید: شغل فعلی من مهم و زیباست و کسی نمیتواند آن را انکار کند و این مسئله برای من کافیست. همیشه دلم میخواست خانم مهندس صدایم کنند، همین حالا هم عروسها کنارم مینشینند و من عکسهای آنان را ویرایش میکنم به من میگویند خانم مهندس، مهندس گرافیک (!) و این برای من لذتبخش است.
از او میپرسم آیا بهتر نبود از ابتدا دنبال رشته عکاسی یا مثلا گرافیک میرفتید که هم جای یک علاقهمند واقعی در رشته فیزیک را اشغال نکرده و هم درسی خوانده باشید که به آن علاقه دارید؟ البته این پرسش بدون پاسخ ماند.
● اشتغال در شرکت حمل بار
بین دانشجویان و فارغالتحصیلانی که مشاغل ناهمخوانی با مدرک تحصیلی خود را انتخاب کردهاند با فردی برخورد میکنم که در یک حرفه خدماتی مشغول به کار است. رضا در یک شرکت خصوصی حمل بار کار میکند. او فارغالتحصیل رشته تاریخ است و درباره علت انتخاب این شغل میگوید: 3 سال تمام بیکار بودم و شب و روز دنبال کار بودم، به هر در و دیواری که فکرش را بکنید زدم اما نشد که نشد، سرکوفتهای پدرم بسیار آزارم میداد نمیخواستم کسی فکر کند من بیعارم، مدتی با یکی از پیمانکاران شهرداری همکاری داشتم و مسئول آبیاری چندین فضای سبز بودم ولی چون درآمدش کافی نبود و سرمایهای هم برای ایجاد یک فرصت شغلی نداشتم، مجبور شدم کار دیگری انتخاب کنم و در حال حاضر هم در این شرکت کار میکنم و مسئولیتم جا به جایی لوازم و اثاثیه منزل مشتریان است.
او میگوید: به نظرم نیازی نیست کسی که وارد این شغل میشود تحصیلات عالیه داشته باشد، به نظرم اگر فردی مثل من از محیط دانشگاه وارد این نوع محیطهای سخت کاری شود، تحمل وضعیت کاری برای او بسیار دشوار میشود و کاملا طبیعی است که شرایط را برنتابد. چرا که او دائم خودش را سرزنش میکند که چرا چندین سال از عمر خود را صرف درس خواندن کرده است و اکنون هیچ استفادهای از آن نمیبرد. در واقع این احساس شکست و ندامت یا از او یک انسان افسرده میسازد یا او را تبدیل به یک منتقدی میکند که همیشه مسئولان و اطرافیانش را مسبب کاستیهایش میداند.
● چی فکر میکردیم، چی شد!
این قدر در دوران دانشجویی مهندس مهندس به خیک ما بستند که دچار توهم شدیم و دیگر هر کاری را قبول نکردیم و دست آخر شاگرد بنگاه شدیم» این جملات بخشی از صحبتهای یک جوان 32 ساله است، که چند سالی است در یک بنگاه مشاور املاک فعالیت میکند. او لیسانس مکانیک دارد و میگوید: هنوز ترم اول را تمام نکرده بودم که همه فامیل مرا مهندس آرش صدا میکردند، احساس میکردم به محضی که درسم تمام شود به عنوان یک مهندس بلافاصله وارد بازار کار میشوم، اما این آرزوها با واقعیت بسیار فاصله داشت، واقعیت این بود که من هرچند لیسانس گرفته بودم اما در واقع فقط چندین واحد را پاس کرده بودم و در عمل هیچ کاری بلد نبودم، هر جا رفتم از من کارهایی میخواستند که اصلا در دانشگاه آنها را آموزش ندیده بودم، از طرفی آن شان پوشالی که خانواده از مقام و منزلت مهندس در ذهن من ساخته بود به من اجازه نمیداد که هر شغلی را انتخاب کنم. فرصتهای شغلی خیلی زود از بین رفت تا اینکه 30 سالم شد و دیگر بسیاری از شرکتها و کارخانهها حاضر به استخدام یک فرد 30 ساله با مدرک لیسانس و بدون سابقه کار نبودند، تا اینکه پسر عمویم از من خواست به بنگاه او بروم و کنار او کار کنم. به نظر آرش نظام دانشگاهی ما نباید به گونهای باشد که افراد به سختی در آزمون ورودی دانشگاهها پذیرفته شوند اما در مقابل به آسانی فارغالتحصیل شوند. به عبارت دیگر تنها کسانی فارغالتحصیل شوند که واقعا استحقاق آن را دارند و به معنی واقعی کلمه دانش آموخته هستند، این روش سخت فارغالتحصیل شدن باعث میشود افرادی در نیمه راه متوجه میشوند راه را اشتباه آمدهاند بتوانند مسیر زندگی خود را تغییر دهند.
● افتادن از عصر
از جمله مشاغلی که در بین فارغالتحصیلان بیکار یا جویای کار دانشگاهی طرفداران بیشماری دارد، کار در تاکسی تلفنی به عنوان راننده است. علیرضا که در حال حاضر با خودروی 405 پدرش در یکی از آژانسهای شهر مشغول فعالیت است این مسئله را تایید میکند و میگوید: در همین تاکسی تلفنی که من به عنوان راننده در آن فعالیت میکنم حتی دانشجوی دوره دکترا هم داریم. چون شغلی است که هم سرمایه اندک میخواهد و هم میتوان به صورت پاره وقت آن را انجام داد. او درباره چگونگی انتخاب این شغل میگوید: مدت 5 سال در یک شرکت معتبر کار میکردم، حقوق و مزایای خوبی داشتم و حتی 3 نفر هم به قول معروف زیر دست من بودند، اما بر اساس یک سوءتفاهم و با توجه به اینکه در آن شرکت امنیت شغلی نداشتم از محیط کار اخراج شدم، مدتی از بیمه بیکاری استفاده کردم، البته در این بین پیشنهادهای دیگری هم به من شد ولی چون هیچ کدام از نظر جایگاه به اندازه شغل قبلی من نبودند نمیتوانستم آنها را بپذیرم چرا که باید از صفر شروع میکردم و این مسئله برای کسی که قبلا مسئولیت داشته بسیار سخت است. شاید همان مثال معروف که اگر از پله بالای نردبان بیفتی آسیب بیشتری میبینی تا اینکه از پله اول بیفتی برای من مصداق داشته باشد. از علیرضا میپرسم چطور حالا که در تاکسی تلفنی کار میکنید و شاید مسئولیت کمتری نسبت به گذشته دارید میتوانید شرایط را تحمل کنید؟ پاسخ میدهد: وقتی مجبور میشوم در این سن و سال از پدر بازنشستهام پول بگیرم دیگر خیلی برایم تفاوتی ندارد، در واقع الان مثلا برای من آخرخط است، ضمن اینکه در بسیاری از موارد تحمل مسائل برای من سخت میشود، بارها با مسافران بحث و دعوا راه انداختهام در صورتی که میدانم حق با آنهاست ولی شاید من برای این کار ساخته نشدهام.
● سربازی و ای کاشهای بیمورد
محسن فارغالتحصیل رشته کتابداری است که در حال حاضر به عنوان پیک موتوری فعالیت دارد. نرفتن به سربازی را عامل اصلی فاصله گرفتن از شغل دلخواه و متناسب با رشته تحصیلیاش میداند. او میگوید: بعد از گرفتن مدرک بنا به دلایلی از رفتن به سربازی امتناع کردم و همین مسئله یعنی نداشتن کارت پایان خدمت باعث شد نتوانم در بسیاری از ادارهها و شرکتها استخدام شوم و در واقع بسیاری از فرصتهای شغلی را از دست دادم. آن زمان مجرد بودم و خیلی راحت میتوانستم به سربازی بروم و در چشم به هم زدنی خدمت را تمام کنم ولی الان با یک کودک خردسال و کرایه خانههای گزاف و خرجهای سنگین رفتن به سربازی خیلی برایم سختتر میشود. با این حال او درباره شرایط کاریاش میگوید: حتی اگر میدانستم حاصل آن همه درس خواندن باز هم کار با موتورسیکلت است یقین بدانید که حتما درسم را ادامه میدادم چون به نظرم حتی اگر قرار است آدم بیکار باشد بهتر است که یک بیکار تحصیلکرده باشد.
● کاسه کوزهها بر سر مسئولان میشکند
به چکمههای بلند و سر و روی کفآلودش نمیآید که اهل هنر باشد. شاید تصویری که اکثر ما از یک هنرمند داریم جوانی با موهای بلند با شلوار جین است. اما حسام هر چند که در یک کارواش کار میکند ولی این را خوب میداند که هنر چیست و هنرمند واقعی کیست. میپرسم هنرمند را چه به شیلنگ و کف صابون؟ خنده تلخی میکند و میگوید: هنرمند پولدار را عشق است و گرنه تا حالا کسی با گذراندن چند واحد درسی هنرمند نشده است. میپرسم مگر با پول شده است، پاسخ میدهد نمیدانم شاید ولی آن چه مطمئن هستم این است که با جیب خالی نمیشود هنرمند شد. حسام دل پری از نظام آموزشی کشور دارد و میگوید: چرا وقتی مسئولان میدانند در فلان رشته تنها برای 100 نفر در سال بازار کار وجود د ارد ولی 300 نفر پذیرش میکنند؟ میگویم تنها ملاک پذیرش دانشجو در یک رشته که وضعیت اشتغال برای آن رشته فراهم نیست، ممکن است بسیاری از افراد فارغ از بحث اشتغال و تنها از سر علاقه یک رشته را انتخاب کنند، او در پاسخ میگوید: بله این افراد وجود دارند ولی احتمالا در آینده تعداد کارگران کارواشها بیشتر میشود چون من هم تنها از سر علاقه رشته تحصیلیام را انتخاب کردم.
● کلام آخر
دوباره بر این نکته تاکید میکنیم که این گزارش تنها به انعکاس نظرات جوانانی میپرداخت که از تحصیلاتشان توقع شغلی بهتر داشتند، همین که یک جوان حتی با تحصیلات عالیه و دانشگاهی وقتی کار مناسب پیدا نمیکند اما باز هم حاضر نیست بیعار و بیکار باشد و آستینهای همت را بالا میزند و حتی اگر شده تن به کارهای کاملا خدماتی میدهد، جای تحسین و خدا قوت بسیار دارد.
نویسنده: سعید برند