در ابتدای تاریخ پرنشیب و فراز تاریخ بشریت، انسانهای بدوی سعی میکردند کودکان خود را به جنگلها و بیابانها بفرستند تا از نزدیک با مشکلات و معضلات جوراجور زندگی و شیوه کسب معاش و تداوم حیات و ممات آشنا شوند. با حیوانات میجنگیدند، زخم بر میداشتند و گاه کشته و نابود یا علیل و ناتوان و طعمه درندگان میشدند. لهذا مبارزه با طبیعت و تداوم زندگی و امرار معاش انسان و حیوان یکی است و تنها تفاوت بین انسان و حیوان، عقل و شعور و دلسوزی و حفظ وجود یا صیانت نفس(روسو۱۷۲ـ۱۷۷۹ م) است.
همه پیامبران، از حضرت آدم تا حضرت خاتم، همواره گفتهاند انسانها به دلیل داشتن صفات حیوانیت و منش حیوانی و سابقه درندگی در بیابانها و صحراها و جنگلها، خوی حیوانیت در او ریشه دوانده و تا قیامت این صفت حیوانی در او باقی خواهد ماند تمامی تلاش خود را برای مهار و کنترل این غریزه بکار بردهاند، ولی هرگز به نتیجه مطلوب، یعنی به فرشته خوئی نرسیدهاند. عرفا و اهل تصوف همواره سعی کردهاند با ارائه نسخههای پرهیزکاری، از طریق «چلهنشینی» و زهد و تقوی صفات رذیله را از انسان دور و ارکان فضیلت را بجای آن بنشانند تا خوی حیوانیت را مغلوب و جای آن رشتههای مهر و محبت و عشقورزی و صفا و صمیمت نشانده شده و آنگاه وعدههای الهی در رستگاری انسان تحقق یابد. اگر تاریخ را ورق بزنیم و در لا به لای صفحاتی حزنآلود و ننگین گشت و گذر کنیم به خوبی متوجه خواهیم شد که پادشاهان و قدرتمندان با دیدگاه سودطلبانه با به پای اهداف خودخواهانه، بجای ایجاد صلح و آرامش و عدالت در بین مردم، در صدد اعمال زور و قدرتنمائی و ارضاء غریزه جنسی حیوانی و کسب شهرت و مقام و جمعآوری ثروت انسانهای مظلوم برآمده بودند وگاه با توطئه و با برافراشتن پرجم و شعار «انسان دوستی» و رفع ظلم و ستم در لوای مکتب دینی و عقیدتی و حزبی در مساجد و کلیساها و کیسهها به آدمکشی و قتل و غارت و تصاحب سرزمینهای مردم نجیب و خدادوست و ضعیف و مظلوم پرداختهاند. نمونه بارز این حادثه ناگوار و تلخ و تاریخ کشورهای فلسطین، لبنان، افغانستان و سوریه، مصر، یمن، عراق است که همه ساله هزاران نفر از شهروندان بیگناه آواره و پناهنده سیاسی در کشورهای اروپائی، آمریکائی و کانادائی گشته یا مهاجر میشوند. بنابراین نظام تعلیم و تربیت تاکنون نتوانسته است، آن خوی حیوانی و سبعیت و ضدمردمی را از وجود انسان پاکسازد و درخت مهر و محبت و عشقورزی نسبت به انسانها بنشاند. ویکتور فرانکل
(victor Frankel) یکی از مربیان مکتب انسانیت و مبارز سرسخت ضدخوی حیوانیت است که تعلیم تربیت قرون وسطی را منسوخ و محکوم و «حیوانپروری» در مدارس و دانشگاه را(humanis) رد نموده و با تمام قدرت در مقابل برنامهها ضدمردمی ایستاد. او بعد از جنگ جهانی دوم به دست نظامیان سفاک و خونخوار در کشور لهستان زندانی شده و از نزدیک تحصیلکردههای قرون وسطی و دانشمندان به ظاهر انسان ولی در باطن سفاک و خونخوار را مشاهده کرده است(۱) بنا به گفته وی هزاران کودک بیگناه توسط پزشکان بیوجدان از طریق سموم مهلک به گورستان فرستاده شدهاند.
ویکتور فرانکل در همان لحظه جرقهای در فکرش پیدا میشود و با خود میگوید که این پزشکان و مهندسین در مدارس و دانشگاه، فقط «مدرک» دکتر و مهندسی گرفتهاند ولی از انسانیت و عشقورزی و انساندرستی بویی نبردهاند!! وی تصمیم میگیرد پس از آزادی از زندان مخوف لهستان،طرحی نوع ابداع و مدارسی تدارک ببیند که در آن خوی «انسانیت» و «عشقورزی» در وجود دانشآموزان و دبیران و استادان و دانشجویان رشتههای فنی و مهندسی و علوم انسانی موج زده و دنیا را با حضور فارغالتحصیلان متمدن با مکتب «انساندوستی» از خواب غفلت بیدار کند. او معتقد بود که اگر هدف علم ظاهری در رشتههای مهندسی برق و مکانیک و علوم انسانی باشد، همه افراد میتوانند بدون هیچگونه رعب و وحشت کتابهای مرتبط با رشتههای مذکور را خریداری و مطالعه و در حرفه خاص متخصص شوند. پس مدرسه و دانشگاه برای چیست؟! آیا این مراکز آموزشی و پژوهشی عریض و طویل شرح وظایفشان فقط تعلیم ناقص رشته فنی و مهندسی، برق و الکترونیک، عمران و ساختمان و پلسازی و جادهسازی و شبکه ریلگذاری و راه انداختن قطارهای باری و مسافری از شرق به غرب و از جنوب به شمال و صدور مدارک پر طمطراق لیسانس، فوق لیسانس، دکتری، فوقدکتری و فیلسوف و دانشمند و تحویل جایزه نوبل است؟
*اگر اوضاع بدین قرار باشد، پس جایگاه «انسانسازی» کجاست؟
اگر جایگاه تعلیم و تربیت واقعی مجهول باشد، پس بدون تعارف باید گفت که مدارس و دانشگاهها، براساس نسخههای از پیش تعیین شده و بر حسب سنوات و عادات استعماری و استبدادی گذشته و به تقلید کورکورانه و بر مبنای دستورالعملهای بنیانگذاران حکومتهای استبدادی شیوه سیلابسهای درسی و شیوههای آموزشی را طوری تنظیم و اجرا میکنند که هیچ شهروندی جرات تغییر و تبدیل و تشریک مساعی در ساختار و رفتار «انسان» نداشته باشد. نتیجه این نوع استبداد، تشکیل احزاب سیاسی پنهان و انجمنهای قلم شکسته نویسندگان و شعرا و هنرمندان خوابآلود و پریشان احوال دوره صفویه و قاجاریه و توطئه و توحش و قتل و آدمربائی و زندان و تبعید و ممنوعالتصویر و مقطوعالقلم و به دار کشیدن مصلحان جهان نظیر حضرت عیسی مسیح علیهالسلام و شکنجه کردن ابن رشد ـ سهروردی و منصور حلاج است.
وقتی که حکومتها آستانه تحملشان(Tolerance) و بینش و عقلانیت آنان در سطح نازل حیوانات وحشی باشد، ترس و وحشت و اضطراب مانع بیان واقعیتها و روشنگریهاست. پاچهخواری، تهمتزنی، دروغگوئی، مدیحهسرائی، دعا و ثنائیگوئی توسط شعرا و نویسندگان مزدور به اوج خواهد رسید. دزدی و کش رفتن مطالب دیگران از جمله مسائی است که در فضای رعب و وحشت و استبداد سیاه حکومتها رشد و نمو میکند و هیچ کس را یارای اعتراض نیست!! کاغذبازی، پارتیبازی، رشوهخواری، زمینخواری، دریاخواری، حاصل فضای ناسالم است. برای مثال، در کشور جمهوری اسلامی که شعار آن «اقتصاد مقاومتی، اقدام و عمل و تولید و رفع بیکاری» است چرا تعداد بیش از پانزده میلیون پرونده در قوه قضائیه خاک میخورد؟ ارائه آمار کذب توسط مسئولین کشور هرج و مرج و فروپاشی حکومت را به دنبال دارد (آیتالله موسوی بجنوردی، اطلاعات ۲۱/۱۲/۹۵)
یکی از انحرافات «تعلیم و تربیت» آن است که با استعانت از واژه «تقیه» و «توریه» عادتهای ناپسند و زشت دروغگوئی در سیستمهای رسمی دولتی در قالب آمار و ارقام اقتصادی و آسیبهای اجتماعی ترویج میشود.
رقم ۱۵ میلیون پرونده، یک رقم سادهای نیست، اگر بخواهید درست متوجه این رقم سنگین و نجومی بشوید کافی است در یک سالن ۱۰۰ هزار نفری، یعنی ورزشگاه آزادی تهران افراد تماشاچی را نظاره کنید و حدس بزنید، اگر این رقم به ده برابر افزایش پیدا کند، سیاهی لشکر و چهره سالن در ده طبقه به چه صورت خواهد شد؟!!
این ده برابر سالن ورزشی، یعنی ۰۰۰/۰۰۰/۱ نفر تقریبا همه دهکده المپیک و شهرکهای اطراف در کنار استادیوم آزادی را پوشش میدهد. حال اگر این یک میلیون نفر را در ۱۵ ضرب کنیم، جمعیت شهر البرز، شهرکهای اطراف کرج، فردیس، ملارد، زیباشهر، شهرک جعفریه،بطور کلی جمعیت غرب تهران را میپوشاند!! لهذا میتوان نتیجه گرفت که نزدیک به یک چهارم جمعیت ایران در قالب شاکی و متشاکی در دادگستری یا قوه قضائیه پرونده دارند. هنگامی که نبض تپنده کشور در رسیدگی به شکایات مردم فاقد امکانات لازم و مفید از حیث نیروی انسانی و تجهیزات باشد، نتیجه آن هرج و مرج و قانونشکنی، قتل و غارت و حیف و میل بیتالمال و پایمال کردن حقوق شهروندی قابل پیشبینی است .
انتظار عامه مردم این است، هنگامی که ما دم از حکومت اسلامی میزنیم در درجه اول در جستجوی اجرای عدالت و «احقاق حق» هستیم و میخواهیم، قبل از اینکه طرف شکایت فوت کند، حق او شناسائی و حکم قضائی در مورد وی صادر و ابلاغ شود. در حالیکه با طولانی شدن وقت رسیدگی و اشتباهاتی که قضات محترم مرتکب میشوند، دادخواستهای «نخستین» و «تجدیدنظر» و «هیاتهای عمومی» مرتبا در حال افزایش است.
اگر سیستم تعلیم و تربیت اسلامی و قابل قبول برای شهروندان باشد، ما نباید شاهد میلیونها پرونده و هزاران دلال و واسطه و میلیاردها اوراق فتوکپی و رونوشت برابر اصل و تجهیزات بسیار گسترده و اتلاف وقت در ادارات قوه قضائیه باشیم. سیستم اقتصادی، رباخواری علنی توسط بانک چیزی نیست که در نظام جمهوری اسلامی نسبت به آن بیتفاوت باشد. اگر سیستم تعلیم و تربیت بر مبنای اعطای «حقوق ذاتی» انسانها در نظام اسلامی باشیم رباخواری و رشوهخواری، رانتخواری، حقوقهای نجومی، مغبون کردن بازنشستگان وکارمندان در پرداخت حقوق مستمری دیگر معنی و مفهوم نخواهد داشت.
آقای «دونالد باتلر» در کتاب معروف خود تحت عنوان چهار فلسفه جنبه اجرایی آنها در تعلیم و تربیت و «مذهب» ضمن بحث درباره فلسفه تعلیم و تربیت در صفحه ۱۰ کتاب خود چنین مینویسد:
«تعلیم و تربیت وکوششی است که در آن افراد مسنتر اجتماع انسانی یا آنهائی که بیشتر رشد کردهاند با افراد کم رشدتر برخورد میکنند تا رشد بیشتری در آنها پدید آید و از این راه به پیشرفت زندگی انسانی کمک کنند.»
استاد دانشگاه لیورپول بنام «اوفو کونور» (OFO CONNOR) در صفحه ۵ کتاب خود نوشته است: «تعلیم و تربیت از امور زیر تشکیل شده است:
۱ـ انتقال مصوبات و مهارتها و گرایشها به انسانهای دیگر
۲ـ تایید و تاکید در اجرای تئوریهای تعلیم و تربیت
۳ـ تبلیغ و انتشار اهداف عالیه ارزشها در زندگی بشری
فیلیپ.ج فنیکس (Phenix’H,Philip)،
استاد دانشگاه کلمبیا در کتاب «فلسفه تعلیم و تربیت» نوشته است:«تعلیم و تربیت جریانی است که از طریق آموزش افراد و هویت آنان صورت میپذیرد»
استاد مرتضی مطهری در کتاب «تعلیم و تربیت اسلامی» اشاره کرده است: «العلم علمان»، یعنی علم به دوقسمت مسموع و علم مطبوع علم تقسیم می شود،علم مسموع، نقل قولها و کتابهاست، ولی علم مطبوع آن است که از عقل و واقعیت زندگی سخن میگوید.
شعرا و نویسندگان در اشعار خود، برای دریافت صله و انعام و نفوذ در دستگاه حکومتی دروغهای بسیار گفته و کتابهای کذب و بیمحتوا و بیارزش فراوان در حوزه تعلیم و تربیت نوشتهاند. (برای اثبات این قضیه به مقالات پربار آقای غلامرضا گلیزواره و دکتر احمد راسخیلنگرودی در روزنامه اطلاعات مورخ ۳۰/۲/۹۳ و ۱۷/۱۲/۹۵ رجوع شود).
در زمان رژیم پهلوی نیز آخوندهای درباری و روحانیت راحتطلب و انعامبگیر فراوان داشتهایم در تکایا و مساجد، اگر وعاظ شاهنشاه آریامهر را دعا نمیکردند، مورد خشم و نفرت دستگاه ساواک قرار میگرفتند. این نوع رفتارهای اجتماعی بهصورت مکتوب و محرمانه به کلیه مراکز آموزشی اعلام و شدیدا پیگیری میشد. آنچه امروز ما شاهد بیبند و باری و ظلم و ستم نسبت به انسان، خلیفهاله هستیم نتیجه عدم پویایی موضوع «تعلیم و تربیت» در گذشته دور است.