هرچند کودکی من دور از کتاب و کتابخوانی سپری شد، اما داستانهای پای کرسی، در شبهای یخبندان دامنههای الوند چنان در دل و جان من راه یافته بود که میتوانستم ساعتها در کنار بزرگترها میخکوب شوم تا قصهگوی پیر مجلس، پایان خوشی برای همه آرزو کند و سیب سرخ داستانش را با همه قسمت کند. از آن همه داستانها که میشنیدم، داستان «سیاوخش» بیش از همه به دلم نشسته بود. چنانکه به هوای شنیدن چندینبارهی آن، همراه چوپان پیر ده، راهی صحرا میشدم تا ببینم سرانجام این داستان چه خواهد بود. پیرمرد اما همهگونه داستان از سرگذشت سیاوش (سیاوخش) بازگو میکرد ـ بعدها دریافتم برخی از این بازگفتها ساختهی اندیشهی سالم و روستایی خود اوست- اما هر بار که به پایان داستان نزدیک میشد، اشک چشمانش را فرامیگرفت و به بهانهای از ادامهی داستان سر باز میزد و داستان دیگری را آغاز میکرد! باز هم بعدها دانستم این پیرمرد برادری به نام سیاوش داشته که در جنگ جهانی دوم، زمان اشغال ایران بهدست روس و انگلیس، ناپدید شده و این غم سنگین را بر دل وی آوار کرده است.
داستان سیاوش، نخستین داستان از شاهنامهی استاد توس بود که در کودکی با آن آشنا شدم. بعدها، در آن محیط بیکتاب، کتاب دستنویس شاهنامه، در اندازهی بزرگ رحلی، در خانهی ما پیدا شد! – از کجا آمده بود، نمیدانم!- با شوق و شگفتی آن را، که برخی از رویه (:صفحه)هایش فرو ریخته و آسیب دیده بود، به سختی برمیداشتم و از پدرم که نیمچه سوادی سنتی داشت، میخواستم با همان آهنگ (:لحن) پهلوانی که در تعزیه بهکار میبرد، برایم بخواند. هنوز آن آهنگ حماسی را در گوشم میشنوم:
که گفتت برو دست رستم ببند
نبندد مرا دست، چرخ بلند
داستانهای شاهنامه به من سختکوشی و مبارزه با دشواریها را آموخت و پیوند مرا با گذشتهی فرهنگی این بوم و بر، چنان استوار ساخت که از آن پس، زمان به زمان، دلبستگی به این آب و خاک و تاریخ و فرهنگ دیرینه در من همواره رو به فزونی است. بیگمان، این تاثیرپذیری از شاهنامه و این دلبستگی میهنی را در آثاری که برای کودکان و نوجوانان و بزرگترها به چاپ رساندهام، آشکارا میتوان یافت:
الوند زیبا یک رشتهکوه است
هم باشکوه است
شاهنامه اقیانوس ژرف و پهناوری است که ما ایرانیان، چه خرد و چه کلان، پیوسته باید با آن پیوند خود را نگه داریم و به فراخور نیازمان در آن به جستوجو برآییم تا در این آیینهی بزرگ، خویشتن خویش را بیابیم. بارها از زبان بزرگان شنیدهایم که شاهنامه ستون فرهنگ و شناسنامهی هویت ملی ماست. با این همه، در نظام آموزشی کشور، چنانکه شایسته است، از آموزههای شاهنامه بهرهگیری نشده است و گویی هنوز کسانی هستند که گمان میبرند اندیشههای میهنی شاهنامه با برخی ارزشهای دینی ناسازگار است. این پندار ناشایست در آغاز انقلاب تا مرز فردوسیزدایی پیش رفت و اگر دلبستگانی چون دارندهی این قلم نبود، به پاکسازی شاهنامه از کتابخانههای کشور میانجامید. خوشبختانه امروزه حقیقت امر بر بسیاری از مردم و مسوولان این آب و خاک روشن شده است و دریافتهاند که برای پاسداری از ارزشهای دینی و ملی، ناگزیر باید هویت ملی خود را به خوبی بیابیم و از آغاز کار، کودکانمان را با آن آشنا کنیم و دلبستگی میهنی و میهندوستی را در آنان بپروریم تا در برابر تندبادهای انیرانی که بنیانهای فکری و فرهنگی ما را دستخوش تاراج و تباهی قرار داده است، پایداری کنیم.
در پهنهی شاهنامه، همه گونه از ارزشهای والای انسانی و همه گونه از آموزههای دینی و میهنی را میتوان یافت که پاسخگوی نیاز امروزی فرزندان این بوم و بر است. شاهنامه شعر- داستان بلندی است که خواندن آن روحیهی پهلوانی را که نیاز گریزناپذیر (:مبرم) کودکان و نوجوانان است، در شنونده میپرورد و آنان را به سادهترین شیوه با زبان شعر آشنا میکند. یکی از ویژگیهای شاهنامه، بزرگنمایی (:غلو) است که برخی از ادیبان آن را مهمترین ویژگی زبان شعر میدانند. برای نمونه، شمس قیس رازی در کتاب مشهورش، المعجم فی معاییر الاشعار العجم، در تعریف شعر میگوید: «بزرگ نمودن یک چیز خرد و برعکس آن». نظامی گنجوی هم بر این باور است: «چون احسن او است، اکذب او». بنابراین، خوانندهی تازهکار، از راه آشنایی با شاهنامه به آسانی با زبان شعر هم آشنا میشود:
شود کوه آهن چو دریای آب
اگر بشنود نام افراسیاب!
یعنی افراسیاب آنقدر ترسناک و سهمگین است که اگر کوهی از آهن نام او را هم بشنود، ذوب میشود. (بزرگنمایی) یا:
ز سم ستوران در آن پهندشت
زمین گشت شش آسمان گشت هشت
یعنی در میدان جنگ چنان گرد و خاکی شد که یک طبقه از هفت طبقهی زمین به آسمان رفت و آسمان شد هشت طبقه! افزون بر این، خیالپردازیهای قشنگ، زیباییهای کلامی و پیوندهای آوایی (بازیهای لفظی) هم در شاهنامه بسیار چشمگیر و گوشنواز است.
شاهنامه تنها اثری است که سراسر آن با واژگان پارسی آراسته شده است. در زمانی که زبان تازی رواج داشته است و یا تاریخنگاران ایرانی و حتا اندیشمندانی چون بوعلیسینا بیشتر آثار خود را به تازی مینوشتهاند، استاد توس شاهکار خود را با زبان پاک پارسی سروده است و به راستی فرهنگ و زبان ایرانی را از نابودی رهانیده و آن را زنده نگه داشته است.
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
از همهی ویژگیهای ادبی- هنری و تاریخی شاهنامه که بگذریم، میتوان گفت این اثر بیمانند و گرانسنگ پارسی، اقیانوسی پهناور و ژرفناک، لبریز از همهگونه منشهای پسندیده و آموزههای انشایی، دینی و میهنی است که هر کس و هر گروهی به فراخور نیاز خود میتواند از آن بهره بگیرد و خود را برای امروز و فردای خویش بسازد. شاهنامه تنها شعر نیست، داستان هم نیست، همچنانکه تاریخ هم بهشمار نمیآید؛ در پهنهی خود این همه را با هم دارد. آموزههای دینی آن پررنگتر از هر کتابی است که تا کنون شناختهایم. پهلوانان شاهنامه همهگونه منشهای نیک انسانی را به نمایش میگذارند: جوانمردی، فداکاری، ایستادگی در برابر ستم و … . استاد توس ویژگیهای والای انسانی را حتا در پهلوانان دشمن میستاید. هر چند که سراسر شاهنامه از نبرد در میدانهای جنگ سخن میگوید، اما پیام پایهای و بنیادین آن آشتی (:صلح) است و دست آخر، دفاع در برابر بیگانگان. سیاوش پیامآور آشتی است و دوستی را بر دشمنی برمیگزیند. زال که برای ویران کردن کابلستان رفته است، عشق را به جای جنگ برمیگزیند. رستم جهانپهلوان جز از برای مردم دست به نبرد نمیگشاید. قهرمانان شاهنامه انسانهای مردمگرا و وفادار به پیمان و دوستدار زندگی صلحآمیز هستند و از این روی، میتوانند الگوهای بسیار مناسبی برای ما و کودکان ما باشند.
هرچند داستانهای شاهنامه برای همهی گروههای سنی گیرا و آموزنده است، اما بیگمان داستان «رستم و سهراب» و «رستم و اسفندیار» به شوند (:سبب) پیچیدگیهای غمناکی (:تراژیکی) که دارند، به خوانندگان و شنوندگان کتابخوان کارآزموده نیاز دارند، ولی داستانهایی مانند «زال و سیمرغ» که زمینهی تصویرگری و خیالپردازی در آنها بیشتر است، برای کودکان و داستانهایی چون «زال و رودابه» به شوند زمینهی عاشقانه و پیام آشتی و دوستی به جای جنگ و نبرد، میتواند برای نوجوانان فراخور بیشتری داشته باشد.
«عشق» در شاهنامه جایگاه ویژهای دارد. نخست آنکه هر جا سخن از مهرورزی میرود، جنگهای بیهوده به کنار نهاده میشوند و یا به دوستی برمیگردند. مهرورزی و زناشویی، راههای پیشگیری از ویرانی و تباهی و گام برداشتن در راه نزدیک شدن به اهورا مزدا است. در داستانهای مهرورزی شاهنامه، ازخودگذشتگی و فداکاری به بالاترین اندازهی خود میرسد. در داستان «زال و رودابه» که یکی از عاشقانهترین داستانهای ادبیات کهن جهان است، با تصویری شگفت روبهرو میشویم که هم ساده و کودکانه است و هم دلانگیزترین لحظه از دیدار و مهرورزی دلداده و دلبر: هنگامیکه زال، مهر رودابه را به جای جنگ و ویرانی کابل برمیگزیند و به دیدار او میشتابد، رودابه گیسوان بافتهی خود را از بلندای برج فرومیآویزد و از زال میخواهد آن را بگیرد و بالا برود! (این صحنه هم زمینهی تصویرگریی بسیار خیالانگیز دارد و هم دربرگیرندهی فرهنگی انسانی در دل تاریخ است که دربارهی آن بسیار میتوان نوشت.) چون زال نمیپذیرد، استاد توس یکی از درخشانترین بیتهای شاهنامه را از زبان رودابه بازگو میکند. بیتی که هر بار آن را بخوانیم، مهرانگیزترین احساس را در ما برمیانگیزد:
بدان پرورانیدم این تار را
که تا دستگیری کند یار را
بیگمان، بازگو کردن داستانهایی عاشقانه از این دست، برای نوجوانان و جوانان امروز بایسته (:ضروری) است؛ نوجوانان و جوانانی که گرفتار ابتذالهای سنتی شدهاند و در تیررس گمراهیهای جهان مجازی هستند و از داستانهای عاشقانه اما بیآلایش، از اینگونه که در فرهنگ ایرانی بوده است، دور میشوند.
خداشناسی و ستایش آفرینندهی جهان از بهترین آموزههای شاهنامه است و در پی آن، پیام بنیادین شاهنامه، یعنی ستیز با دروغ و جستوجوی راه راستی، در سراسر این اثر گرانسنگ چشمگیر است. در شاهنامه دروغ سرچشمهی همهی بیدادگریها و تبهکاریهاست. از این روی، در شاهنامه که خود برآمده از فرهنگ دیرینهی این سرزمین است، دروغ برپاکنندهی بیشترین جنگها و کینهتوزیها است. فتنهی سودابه با دروغ آغاز میشود که سرانجام مرگ سیاوش و به دنبال آن، جنگهای خانمانسوز پیدرپی ایران و توران را دامن میزند. دروغ در شناساندن رستم به سهراب، سوگنامهی مرگ سهراب، این جوان برومند و پاکدل را میآفریند. دروغ در هفتخوان رستم و هفتخوان اسفندیار، شوند بیشترین فتنههاست. دروغ گرسیوز، هم نابودی سیاوش و هم دشمنی تاریخی ایران و توران را دامن میزند. دروغ گشتاسپ به اسفندیار، در وعدهی تاج و تخت به او، مرگ اسفندیار رویینتن را پیش میآورد. دروغ شغاد نابکار، مرگ رستم و سپس تباهی خاندان زال را در پی میآورد. با این یادآوریها، میتوان گفت شاهنامه کتابی است که در سراسر آن راستی و دروغ پنجه در پنجهی یکدیگر درافکندهاند و به نبرد میپردازند و پیروز این نبرد، سروش راستی بر پتیارهی دروغ است که دورنمای روشنی را فراچشم خوانندگان میگستراند که پیروزی همیشه با آنانی است که راه راست را میپیمایند و از ارزشهای والای انسان پاسداری میکنند.
با این گفتهها، میتوان شاهنامه را بزرگترین اثر آموزشی و مهمترین پیوند کودکان ما با گذشتهی تاریخی و فرهنگی خویش و از همه مهمتر، زیباترین و گیراترین خواندنی برای کودکان و نوجوانان ایرانزمین بهشمار آورد.
بادا که آثاری شایستهی کودکان ایرانی، با بهرهگیری از فرهنگ ایرانی، فراهم آید و کودکان و نوجوانان این سرزمین، چنانکه شایستهی آنان است، با پیشینهی فرهنگی و ادبی سرزمین خود و پیش از همه، شاهنامه، آشنایی بیشتری پیدا کنند.