به گزارش خبرگزاری فارس، در ادامه بررسی پرونده «سمپادی که نیست» به بررسی تاریخچه سمپاد در کشور با عنوان «سمپاد از احیا تا انحلال» میپردازیم.
سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان در سال 1355 تاسیس شد و در قالب 5 مدرسه تیزهوشان، فعالیتهای ویژهای انجام داد. این سازمان در سال 1358 توسط دولت موقت منحل شد، ولی یک مدرسه پسرانه و یک مدرسه دخترانه در تهران از آن باقی ماندند. این مدارس به دفتر کودکان استثنایی محول شدند.
در بهار 1365، دانشآموزان این مدارس نمایشگاهی از دستاوردهایشان برپا کردند تا شاید بتوانند نظر مسئولان را جلب و از انحلال مدرسهشان جلوگیری کنند. دکتر اژهای به عنوان معاون فرهنگی اجتماعی نخست وزیر نیز از این نمایشگاه بازدید کرد و پس از آن سازمان را در سال 1366 احیا نمود.
برای اطلاع از فراز و نشیبهای سمپاد پس از احیای آن به سراغ آقای رضا گلشن مهرجردی رفتیم. ایشان خود از فارغالتحصیلان مدارس استعدادهای درخشان است، سابقه سالها فعالیت به عنوان دبیر و معلم راهنما در مدارس سازمان را در کارنامه دارد و از سال 1381 نیز در ستاد سازمان مشغول به کار شده است.
پس از احیای سمپاد در سال 66، ساختار سازمان و مدارس تحت نظر آن به چه صورت بود؟
در آن زمان، آقای اژهای به عنوان معاون فرهنگی اجتماعی نخست وزیر، اساسنامه سازمان پیش از انقلاب را پیدا میکنند و بر اساس همان اساسنامه (با تغییراتی اندک) سازمان را احیا میکنند.
در تاریخ 10 خرداد 67، ماده واحده وابستگی سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان به وزارت آموزش و پرورش در شورای عالی انقلاب فرهنگی با حمایت آیتالله خامنهای، رئیس جمهور و رئیس شورا، مصوب شد. بعد هم در هیات وزیران اساسنامه تصویب شد که بر اساس آن، مدیریت سازمان بر عهده رئیس سازمان و هیات امنا قرار میگیرد.
سازمانهای هیات امنایی بخشی از وزارتخانه مربوطه محسوب میشوند، اما شخصیت حقوقی مستقل دارند و مستقیما تابع سیاستهای وزیر مربوطه نیستند، بلکه هیات امنا در آنها نقش تعیین کننده دارد. منتها نوعا وزیر، رئیس هیات امناست. سمپاد هم اینگونه بود. دیگر اعضای هیات امنای سمپاد عبارت بودند از وزیر علوم، رئیس سازمان برنامه و بودجه، رئیس صدا و سیما و سه شخصیت علمی که به پیشنهاد وزیر آموزش و پرورش و با ابلاغ رئیس جمهور برای مدت پنج سال انتخاب میشدند.
بدین ترتیب سمپاد به سازمانی وابسته به وزارت آموزش و پرورش تبدیل شد؛ لذا دیگر نیازی نبود که نیروی جدید استخدام کند، بلکه معلمین آموزش و پرورش به اینجا مامور میشدند.
در آن زمان اینطور بود که مدارس مستقیما به سازمان در تهران متصل بودند، یعنی بهعنوان مثال پروندههای پرسنلی معلمان بندرعباس، نه در اداره آموزش و پرورش ناحیه بود و نه در اداره کل آموزش و پرورش استان، بلکه در سازمان مستقر در تهران ثبت و ضبط میشد.
تا وقتی که تعداد مدارس محدود بود، این شیوه مدیریت جواب میداد. آنقدر فاصله صف و ستاد کم بود که همه چیز دم دست بود. رئیس سازمان در حد معاون وزیر اختیارات داشت و ستاد با پشتوانه هیات امنا میتوانست در حد آموزش و پرورش یک منطقه به مدارس تابعه خدمات دهد.
بودجه مدارس قبل از انقلاب کاملا دولتی بود، وضعیت بودجهای سازمان پس از احیا در سال 66 به چه صورت بود؟
از ابتدا معلوم بود که آموزش و پرورش چیزی جز معلم به ما نخواهد داد. برای همین در همان ابتدا در هیات امنا تصویب کردند که از دانشآموزان شهریهای معادل 50 درصد میانگین مدارس غیردولتی گرفته شود؛ الان هم مصوبه همین است. البته در همان مصوبه این نکته وجود دارد که به هیچ عنوان دانشآموز به علت عدم توانایی مالی نباید از ثبتنام باز بماند. ما خانواده کمبضاعتی داشتیم که حتی هزینه سرویس دانشآموزش را هم مدرسه میداد؛ البته نه اینکه همه را مدرسه از جیب بدهد، بخشی از این هزینهها را خیرین و انجمنهای اولیا و مربیان کمک میکردند.
در این برهه، آموزش و پرورش فقط قسمتی از هزینه نیروی انسانی ما را میداد. البته آن هم تا یک زمانی وجود داشت و کمکم شروع کردند به پول ندادن، تا اینکه در دوره آقای حاجی بابایی رسما گفتند: «ساعات اضافی تدریس را نمیدهیم».
با این تصمیم و از آنجا که هیچ سرانهای به مدارس سمپاد نمیدادند، برای آموزش و پرورش بار مالی مدارس سمپاد کمتر از بار مالی مدارس عادی شد. در جایی مثل تهران که معمولا نیروی آزاد میگیرد و نه دولتی، اصلا هزینه دولت از این بابت صفر است؛ یعنی عملا مدارس سمپاد مانند مدارس غیردولتی هستند که فقط مدیر، معاونین و حدودا دو دبیر دولتی دارند. زمین و ساختمان مدرسه هم توسط دولت تامین میشود.
از ابتدای تاسیس سمپاد، نگرش آموزش و پرورش و همراهیاش با آن چگونه بود؟
فضای تساویطلب اول انقلاب اصلا این حرفها را در آموزش و پرورش نمیپذیرفت. به همین دلیل بهترین دوستان آقای اژهای به ایشان در مجلس میگفتند: «آمریکاییها تو را گول زدهاند!». فضا بهشدت مخالف این کار بود. البته هنوز هم افرادی هستند که میگویند عدل الهی اقتضا میکند که همه در استعداد، مساوی باشند. حالا چطور است که عدل الهی مشکلی ندارد با اینکه عدهای زیبا باشند و عدهای زشت، ولی با اینکه عدهای مثلا در یادگیری فیزیک نسبت به بقیه استعداد کمتری داشته باشند، مشکل دارد؟!
در تمام این سالها، خیلی از وزرای آموزش و پرورش با اصل ایده موافق نبودهاند و به نوعی سازمان به ایشان تحمیل شده است. به همین دلیل، هیچ وقت همراهی جدی با سمپاد نبود. شاهدش اینکه اگر بسیاری از مدارسی را ببینید که در دوره آقای اژهای تاسیس شده است، تا قبل از آن، زمینش کاربری آموزشی نداشته است. زمین را از استانداری، بنیاد مستضعفان یا جاهای دیگر میگرفتند. ساختمانها را با آشنایی و روابط میساختند، یعنی حتی زمین مدرسه را هم نمیتوانستند از آموزش و پرورش بگیرند.
آقای مظفر به روشنی با سازمان مخالف بودند و در دوره وزارت ایشان، واقعا وضعیت استعدادهای درخشان راکد شد؛ به عبارت دیگر در سال 76، سازمان سکته خورد. آقای مظفر که وزیر شد، در چهار سال دوره وزارت ایشان هیات امنا به هیچ عنوان تشکیل جلسه نداد. بولتنی از سخنرانی ایشان چاپ شد که عنوانش «استعدادهای درخشان کجراههای در آموزش و پرورش» است. ایشان مخالفت جدی با اصل جداسازی داشتند. در همان زمان، توسعه مدارس سمپاد هم متوقف شد. پس از آن هم که بحث تجمیع و واگذاری مدارس به مناطق رخ داد.
بحث مصوبه تجمیع و واگذاری مدارس به استانها چطور اتفاق افتاد و تاثیرات آن در عمل چه بود؟
اواخر دوره اول آقای خاتمی، بحثی در شورای عالی اداری در رابطه با کوچکسازی دولت و اصلاح ساختار مدیریتی مطرح شد. در همین راستا به پیشنهاد مشترک وزارت آموزش و پرورش و سازمان مدیریت، طرح تشکیل سازمان آموزش و پرورش استان به شورای عالی اداری ارائه شد که بر طبق آن واحدهای استانی سازمانهای وابسته به آموزش و پرورش (بجز سازمان نوسازی مدارس) ـ شامل نهضت سواد آموزی، سازمان استثنایی و سازمان استعداد درخشان ـ با اداره کل آموزش و پرورش ادغام شوند.
طبق این مصوبه نمایندگان ما در استان به کارشناسان اداره کل آموزش و پرورش تبدیل شدند. در مصوبات تجمیع گفته شده بود که امور مدارس استعدادهای درخشان به مناطق محول نشود. لذا قرار شد زیر نظر آموزش و پرورش هر استان «کارشناسی استعدادهای درخشان» پیشبینی شود و این کارشناسی، بالای سر مدارس باشد، ولی این حرف شدنی نبود، زیرا کارشناس که معلم در اختیار ندارد. در واقع در این تحولات، مدارسی که به سمپاد وصل بودند، شدند مدارس مناطق آموزش و پرورش، زیرا طبق ساختار، آموزش و پرورش استان نمیتوانست مدرسه داشته باشد.
در ساختار آموزش و پرورش، ادارات کل واحدهای ستادی و اداری هستند و هیچ واحد آموزشی مستقیما با اینها در ارتباط نیست، بلکه مدارس به ادارات مناطق متصلند. نیروهای آموزشی هم در اختیار مناطقند و حتی نیروی مدارس نیستند. منطقه، هر سال محل خدمت نیروها را در یکی از مدارس زیرمجموعهاش تعریف میکند. مدیریت مدرسه، نیروی انسانی و پول در اختیار منطقه است و واحدهای بالادستی صرفا کار ستادی میکنند.
مناطق هم تا مدتی جرات ورود به این عرصه را نداشتند، زیرا گاهی گردش مالی یک مدرسه استعدادهای درخشان از یک اداره آموزش و پرورش منطقه هم بیشتر بود! رئیس آموزش و پرورش منطقه که میخواست یک جلسه برگزار کند، برای پذیرایی جلسه دستش بسته بود. لذا زنگ میزد به مدیر مدرسه استعدادهای درخشان که «ما میآییم جلسه را در مدرسه شما برگزار میکنیم، پذیراییاش با شما!». ببینید نسبتها چه بودند! این نسبت یکباره تغییر کرد و مدرسه زیر دست منطقه شد. روی کاغذ گفتند که منطقه حق دخالت ندارد؛ فقط کد نیروها در منطقه تعریف میشود و امور باید ذیل کارشناس استعدادهای درخشان باشد. حالا در بعضی استانها انجام شد و در بعضی استانها نشد. حتی آن موقع بحث این بود که مدیرکل، یک وقت پست استعدادهای درخشان را زیرمجموعه معاونت متوسطهاش نبیند، ولی عملا این اتفاق شدنی نبود. برای همین هم آرامآرام طوری شد که رئیس اداره یک ناحیه آموزش و پرورش در مورد استعدادهای درخشان صحبت میکند که «من اصل این قضیه را قبول ندارم، سیاستها و برنامههایتان را هم قبول ندارم و ...».
در آن زمان آقای اژهای از آقای حاجی یک دست خط گرفتند که مدارس تهران و اسلامشهر بهعنوان مدارس الگو زیر نظر مدیرکل استان نرود و مستقیما ذیل ستاد مرکزی فعالیت کند. وزیر هم با آقای اژهای موافقت کردند. البته در شهر تهران عملی شد، ولی در اسلامشهر نه.
بر این اساس، هر سال مدیرکل به دستور وزیر، تمامی اختیارات خودش در زمینه مدارس استعدادهای درخشان را به معاون آموزشی سازمان تفویض میکردند، همان طور که در مورد بقیه مدارس به رؤسای مناطق تفویض میکردند. به همین علت، تهرانیها طعم تجمیع را در آن سالها نچشیدند و اتفاقا وضعیتشان بهتر نیز شد!
البته این تغییرات مزایایی هم داشت. قبل از آن، توان سازمان صرف کارهای جاری میشد. در سال 81 که واگذاری به استانها انجام شد، آقای اژهای هم فراغت پیدا کرد و مطمئن شد که تجمیع مساوی با انحلال نیست. از همین سال، موج جدیدی از فعالیتهای سازمان شروع شد؛ از جمله توسعه مدارس که این بار با میانداری استانها بود و آنها باید از ستاد مرکزی مجوز میگرفتند. ستاد هم برنامههایش را دوباره شروع کرد. برنامههای پرورشی، پژوهشی و کنگرههای قرآنی گستردهتر شدند و المپیادهای ورزشی راه افتاد. همچنین بعد از چند سال توقف، چند دوره ضمن خدمت دبیران را برگزار کردیم که بسیار پرمحتوا و خوب بود. همه اینها متکی به نیروی فارغالتحصیلان مجموعه بود.