بسم الله الرحمن الرحیم
محقق : سیما بسطامی یادگیری
گفتاراول: چکیده ، مقدمه وهدف ، چیستی وماهیت یادگیری، انواع یادگیری
گفتار دوم : تاریخچه یادگیری،تعاریف یادگیری،عوامل مؤثر در یادگری، اقسام یادگیری ، منابع
کلیدواژه ها : یادگیری، تغییر رفتار، مجاورت، تقویت، تداعی ،شرطی سازی، خوگیری، تقلید
چکیده ، مقدمه، چیستی وماهیت یادگیری، انواع یادگیری، تاریخچه یادگیری،تعریف یادگیری، عوامل مؤثردریادگیری، اقسام یادگیری ،منابع:
چکیده
آموزش و یادگیری، از دیر باز نقش اساسی در تداوم و بقای جوامع بشری ایفا کرده است. رشد و توسعه جوامع بشری بدون توجه به آن امکان پذیر نمیباشد. و به همین خاطر همه ساله سرمایههای هنگفتی صرف آموزش و پرورش نسل نو خواسته هر کشوری میشود. هدف نهایی آموزش و پرورش از تعلیم مطالب درسی عبارت است از اینکه توانایی فهمیدن و پیوند دانستنی ها و در نهایت درک قاعدهها و قانونها را تسهیل نماید و استعدادهای درونی و طبیعی انسان شکوفا بشود. یادگیری در هر کاری که انسان انجام میدهد نقش دارد هر وجهی از رفتار فرد به تجارب یادگیری او بستگی دارد. ویژگیهای روانی دیگر نظیر گرایش ها،نظام ارزشها مهار تهاو... با امر یادگیری پیوند دارند. بنابراین یادگیری پدیده ایست تغییر در رفتار را سبب میشود اما باید توجه داشت که یادگیری به طور مستقیم قابل مشاهده نبوده بلکه از طریق رفتار استناط می شود.
مقدمه و هدف: بدون تردید یادگیری یکی از مهم ترین فرایندهای روانی است، یادگیری فرایند تغییر رفتار کم و بیش دایمی است که از طریق آنچه در جهان اطراف ما رخ می دهد و به وسیله آنچه ما انجام می دهیم یا مشاهده می کنیم ایجاد می شود. یادگیری انواع گوناگونی دارد که از نظر پیچیدگی با یکدیگر متفاوتند ولی این بدان معنی نیست که یکی بهتر از انواع دیگر است چرا که انسان نمی تواند بدون کسب یادگیری عمیق انواع ساده تر آن از سطوح پیچیده تر یادگیری بهره مند گردد. انواع ساده تر یادگیری از قبیل اطلاعات کلامی (Verbal Information) بلوکهای سازنده گونه های پیچیده تر یادگیری نظیر حل مساله (Problem-Learning) و روشهای شناختی (Cognitive Strategies) می باشند. باید در نظر داشت که اهداف متفاوت آموزشی انواع مختلف یادگیری را می طلبند و اگر چه شاید بتوان اطلاعات کلامی را از طریق تحقیق (Inquiry) یا یادگیری عملی (Action Learning) یا داد. اما روشن است که اینها روشهای موثری برای این نوع دانش نیستند. هدف آموزش آسان کردن یادگیری است.یادگیری را میتوان به راههای گوناگون تعریف کرد.کسب اطلاعات و اندیشههای تازه، عادتهای مختلف،مهارتهای متنوع و راههای گوناگون حل کردن مسائل همچنین یادگیریها میتوان بصورت کسب رفتار و اعمال پسندیده یا حتی کسب رفتار و اعمال پسندیده یا حتی کسب رفتار و اعمال ناپسند نیز تعریف کرد ، پس یادگیری حوزی بسیار گسترده ای شامل می شود . با این حال معروفترین تعریف برای یادگیری این است : یادگیری به فرایند ایجاد نسبتا پایدار در رفتار یا توان رفتاری که حاصل تجربه است ، گفته می شود و نمی توان آنرا به حالتهای موقتی بدن مانند آنچه بر اثر بیماری ، خستگی ، یا داروها پدید می آید نسبت داد . ویژگیهای مهم یادگیری عبارتند از : ۱- تغییر ۲- تغییر نسبتا پایدار چیستی و ماهیت یادگیری |
یادگیری را میتوان تغییر تقریبا دایمی رفتار که در نتیجه تمرین به وجود میآید دانست. آن دسته از تغییرهای رفتاری که ناشی از بلوغ و پختگی است یا بر اثر شرایط و اوضاع موقت سازواره پیدا شده است(نظیر خستگی یا حالات ناشی از مصرف دارو) در شمار یادگیری قرار نمیگیرد.(1) بر این اساس، یادگیری تغییری است که در توانایی انسان ایجاد شده و برای مدتی باقی میماند و نمیتوان آن را به سادگی به فرایندهای رشد و نمو نسبت داد.(2)
یادگیری به طورکلی،فعالیتی دگرگونسازاست که افرادرابرای مقابله بارویدادهاوسازش بامحیط آماده میسازد.یادگیری،در موقعیتهای مختلف ودراکثرسطوح زندگی حیوانی ازبازتابهای شرطی جانوران تافرآیندهای پیچیده شناختی افراد آدمی رخ میدهد.
یادگیری در حقیقت دارای مفهموم بسیار گستردهای است که در قالبهای دگرگونی، عادتشکنی، ایجاد علاقه، نگرشهای نو، درک ارزش و پیشداوری پدیدار میشود. شیوه ترکیب و کاربرد معلومات در استدلال، تفکر، نظریهپردازی، حل مساله، احساس و دگرگونیهایی که در کل شخصیت به وجود میآیند همه از یادگیری مایه میگیرند(3) اما ادوارد تولمن(Edward Tolman) بین عملکرد و یادگیری تمایز قائل شد. وی با طرح مفهوم یادگیری نهفته(Latent learning)، بیان داشت که یادگیری ممکن است بلافاصله خود را در عملکرد فرد نشان ندهد.(4)
عدهای از روانشناسان، یادگیری را چنین تعریف کردهاند: یادگیری، تغییری است که بر اثر تجربه یا آموزش در رفتار موجود زنده پدید میآید. در این تعریف، مهمترین واژهای که نظر را به خود جلب میکند واژه "تغییر" است. زیرا رفتار فرد در زمانی که چیزی نیاموخته با زمانی که آن چیز را آموخته است تفاوت دارد.
واژه مهم دیگر در تعریف روانشناسان از یادگیری "رفتار" است. زیرا تغییر رفتار با تغییر ابعاد بدنی مانند طول، عرض، قد و وزن ارتباطی ندارد، بلکه بیشتر معلول یادگیری است نه دگرگونیهای بدنی.
برخی دیگر از روانشناسان نیز یادگیری را دگرگونیهای نسبتا پایدار در توانایی، گرایش یا ظرفیت پاسخدهی عنوان کردهاند. در این تعریف تاکید شده است که یادگیری پیش از تغییر رفتار پدید میآید(5)
یادگیری دارای انواع مختلفی است که عبارتنداز: خوگیری، شرطیشدن سنتی، شرطیشدن فعال و آن چه یادگیری مختلط خوانده میشود.
در خوگیری، یاد میگیریم که از محرکی آشنا غافل باشیم بیآنکه پیامد ناگواری داشته باشد، نظیر یاد گرفتن بیتوجهی به تیکتاک ساعت. خوگیری، سادهترین نوع یادگیری است. شرطی شدن فعال و سنتی هر دو متضمن تشکیل تداعی یا ارتباط است و در نتیجه میآموزیم که برخی وقایع با هم رخ میدهند. در شرطیسازی سنتی میآموزیم که واقعهای به دنبال واقعه دیگر رخ میدهد و در شرطیسازی فعال میآموزیم که اگر به محرکی پاسخ خاصی بدهیم نتیجه خاصی خواهد داشت.
یادگیری مختلط، چیز متشکلی از تداعی و برقرار کردن ارتباط میان دو واقعه است. مثلا شیوهای که برای حل مشکلی اتخاذ میکنیم یا نقشهای که از محیط در ذهن طرح میکنیم نمونهای از یادگیری مختلط است.(6)
نوع دیگر از یادگیری، یادگیری از طریق بینش یا بصیرت(Insight Learning) است. این نوع یادگیری زمانی صورت میگیرد که یادگیرنده چگونگی روابط اجزاء یا عناصر موجود در یک پدیده را درک نموده و نسبت به کل مجموعه اشراف پیدا کند. این نوع یادگیری موثرترین و پایدارترین نوع یادگیری است. در این نوع یادگیری، یادگیرنده با ادراک دقیق پدیدهها و شناخت روابط میان اجزا و یا عناصر یک پدیده، فرصت کشف و آفرینندگی ذهنی را مییابد.(7)
بخش اعظم مطالعات اولیه درباره یادگیری را رفتارگرایان انجام دادهاند. فرض اساسی آنها عبارت بود از این که؛ روابط سادهای از نوع شرطی سازی، پایه اساسی هر نوع یادگیری است(8)
مهمترین روندی که در مطالعه علمی یادگیری به وجود آمد استفاده از حیوانات در آزمایشهای مربوط به یادگیری بود. ادوارد ال. ثرندایک(Edward. Thorndike) پیشگام این تلاش در رابطه با درک یادگیری حیوانات از راه اجرای آزمایشها بود.(9)
شاید یکی از باسابقهترین اندیشهها درباره یادگیری، آن جنبهای باشد که به طور بنیادی بر تداعی رویدادهای ذهنی مبتنی است. در این فرض، یادگیری زمانی رخ میدهد که مثلا همزمانی یا تطابق آوای یک ملودی و خواننده آن به نحوی با هم پیوند مییابند که ملودی باعث شود خواننده را به خاطر آوریم.
یکی از قدیمیترین خطوط فکری که در روانشناسی یادگیری نوین منعکس شده است، از روانشناسان تداعیگرای انگلیسی قرن نوزدهم که تعدادی نظریه مربوط به نحوه پیوند اندیشهها را تدوین کردهاند، استخراج شده است. تداعیگرایان معتقدند که اکتساب یا آموختن یک اندیشه جدید به این موارد نیاز دارد.
1ـ مجاورت(Contiguity): به این معنی که، تاثرات حسی یا اندیشههای ساده با هم ترکیب شده و اندیشه نویی را شکل میدهند.
2ـ تکرار این رویدادهای مجاور(10)
نظریههای معاصر یادگیری با الگوهای سنتی که گفته شد تفاوت آشکار دارند. مدلهای جدید یادگیری، عمدتا بیانگر این اندیشهاند که تداعیها در نتیجه یادگیری تشکیل و ذخیره میشوند. این نظریهها، برای توجیه یادگیری، مجموعه وسیعی از فرایندهای درونی را مطرح میسازند.(11)
بر طبق نظریه یادگیری شناختی، ارتباط بین محرک و پاسخ بر اساس مجاورت یا تقویت به یادگیری منجر نمیشود. بلکه پردازش اطلاعات در ذهن و به دست آوردن دانش و شناخت از ارتباط محرکها باعث یادگیری میشود. در این نظریه اعتقاد بر این است که یادگیری ممکن است صورت گرفته باشد، بی آنکه در رفتار ظاهری افراد مشاهده گردد(12)
وجود گرایشها و مکاتب مختلف، ویژگی مهم در تاریخ روانشناسی یادگیری است و این بدان سبب است که یادگیری، جنبهها و انواع گوناگون دارد و هر یک از مکاتب بر جنبه بخصوصی از یادگیری تاکید کردهاند(13)
تعریف یادگیری
یادگیری عبارت است از فرایند تغییرات نسبتا پایدار بالقوه فرد بر اثر تجربه. در تعریف فوق مفاهیمی وجود دارد که برای درک بهتر آنها را تحلیل میکنیم.
1- مفهوم فرایند: یادگیری فرایند است چون بر اثر تعامل دائم فرد با محیط، همیشه و در همه جا به طور پیوسته و مستمر صورت میگیرد.
2- مفهوم تغییر: یادگیری نوعی تغییر است که در فرایند تجربه اتفاق میافتد. بنابراین تغییرات ناشی از رشد و بلوغ یا استفاده از دارو یادگیری محسوب نمیشود.
3- مفهوم نسبتا پایدار: تغییرات حاصل از یادگیری نسبتا پایدار میباشند و رفتار موردی، لحظهای و تصادفی یادگیری محسوب نمیشوند.
4- مفهوم رفتار بالقوه: کاربرد رفتار بالقوه دلیل تفاوت بین مفهوم یادگیری و عملکرد است. به عبارتی یادگیری تغییراتی است که در ساخت ذهنی ایجاد میشود.
5- مفهوم تجربه: یعنی تنها آن دسته از تغییرات رفتار را میتوان یادگیری نامید که محصول تجربه، یعنی تاثیر متقابل فرد و محیط در یکدیگر باشد.
عوامل مؤثر در یادگیری (قوانین یادگیری)
1- قانون آمادگی: به موجب این قانون یادگیرنده باید از نظر جسمی، عاطفی، ذهنی، عقلی به اندازه کافی رشد کرده باشد تا بتواند آموختنیهای معینی را فرا گیرد. مثلا آموزش رنگها قبل از چهار سالگی برای کودک دشوار است.
2- قانون اثر: انسانها میل دارند تجاربی که مطلوب و رضایتبخش هستند بپذیرند و تکرار کنند و از آنهایی که اثر ناخوشایند دارند اجتناب کنند. بنابراین در امر آموزش، معلم باید دانشآموزان را یاری دهد تا از هر فعالیت یادگیری، نوعی رضایت شخصی احساس کنند و درسها را با میل و رغبت یاد بگیرند.
3- قانون تمرین: به موجب این قانون، تکرار و تمرین در یادگیری و دوام آن تاثیر فراوان دارد. زیرا هر قدر انجام عملی بیشتر تکرار شود آن عمل زودتر به صورت مهارت و عادت درمیآید.
4- قانون تقدم: معمولا نخستین خاطرات کلاس درس بیشتر در ذهن باقی میماند. بنابراین نخستین روز تشکیل کلاس باید رفتار و برخورد معلم با دانشآموز صحیح و منطقی باشد.
5- قانون شدت: یک واقعه مهیج و جذاب، بیشتر از واقعهای عامل و کسل کننده در ذهن باقی میماند بنابراین معلم میتواند با آوردن مثالها و نمونههای زنده و با استفاده از فناوری آموزش و به فعالیت واداشتن دانشآموزان، حالتی پرتحرک و جذاب در کلاس ایجاد کند.
6- قانون عدم کاربرد: مهارت و دانشی که به کار گرفته نشود، به تدریج و به میزان زیادی فراموش خواهد شد. بنابراین معلم باید شرایطی را تدارک ببیند تا دانشآموزان آموختههای خود را به کار بگیرند.
یادگیری چیست؟
روان شناسان در تعریف یادگیری به سه فرایند اشاره می کنند:
اول: یادگیری هر چیز تازه تغییری را در بردارد. مثلا وقتی کودکی کاربرد کامپیوتر را می آموزد، ابتدا چند بار اشتباه می کند، و مرتبا فکر و رفتار خود را تغییر می دهد تا به جایی می رسد که دیگر اشتباه نمی کند یعنی به خوبی می داند چگونه کامپیوتر را بکار ببرد. به عبارت دیگر، کودک ناتوانی خود را به توانایی تبدیل می کند یعنی تغییر لازم در او بوجود می آید.
دوم: یادگیری تاثیر نسبتا ثابتی در ذهن و رفتار کودک می گذارد. یعنی مهارت کاربرد کامپیوتر در او بوجود می آید، و مهارت هم به سرعت از بین نمی رود.
سوم:یادگیری متضمن تجربه است. کودکان ضمن تجربه های خود با اشخاص دیگر یاد می گیرند که چگونه با آنها برخورد کنند. کودکان گرایش های مثبت یا منفی نسبت به مطالعه را یاد می گیرند.
با توجه به سه فرایند مذکور می توان یادگیری را تغییر نسبتا ثابت در ذهن یا رفتار که ضمن تجربه رخ می دهد، تعریف کرد و تغییرات ناشی از نضج، غرایز یا خستگی صدمات یا صرف داروها را شامل نمی شود.
اقسام یادگیری
یادگیری را معمولا برحسب رفتارها و افکاری که در بر می گیرد مطرح می کنند. زیرا یادگیری، تغییری را ضمن تجربه شامل می شود. بنابراین، می توان سؤال کرد تغییر ناشی از یادگیری در چه جنبه هایی از رفتار ظاهر می شود؟ در واقع، وقتی یاد می گیریم برای پیدایش تغییر در خویشتن تلاش می کنیم و این تغییر ممکن است به شکل های ایجاد، اصلاح و تکمیل یا به طور کلی افزایش و کاهش ظاهر شود. به عبارت دیگر، پس از آنکه آموختیم، رفتار یا فکر ما دیگر آن نیست که قبلا داشتیم بلکه تغییر یافته است که این تغییر ممکن است بی درنگ ظاهر شود مانند آموختن جدول ضرب، یا در بلندمدت خودش را نشان دهد مانند پیدایش عادتهای بهداشتی.
رفتار آدمی دارای سه بعد یا سه جنبه است از این قرار:
الف. بعد شناختی شامل افکار، عقاید، معلومات.
ب. بعد روانی حرکتی شامل همه مهارتها.
پ. بعد عاطفی و اجتماعی شامل احساسات، گرایش ها، ارزشها.
یادگیری در هر یک از ابعاد مذکور، به صورت تغییری در آن بعد ظاهر می شود. مثلا معلومات ما زیاد یا اصلاح و یا کامل می شود (بعد شناختی)؛ مهارتی را می آموزیم مانند رانندگی (بعد روانی حرکتی)؛ نظر یا دیدگاه مان نسبت به شخص یا چیزی عوض می شود یا خوش بین یا بدبین می شویم (بعد عاطفی و اجتماعی).
درباره ی اینکه آدمی چگونه یاد می گیرد نظریه های مختلفی مطرح شده اند. بعضی آن را نتیجه و محصول برقراری تداعی یا رابطه بین محرکهای خاص (عوامل خارجی یا محیطی مؤثر در فرد) و پاسخ های خاص (واکنش فرد) می دانند (نظریه های شرطی کلاسیک و عامل). این خانواده نظریات یادگیری به خانواده S-R معروف است. برخی از روان شناسان بر این باورند که یادگیری بسیار فراتر از روابط میان محرک- پاسخ است. و نباید نقش عوامل شناختی را در یادگیری نادیده گرفت که این خانواده به مدل S-O-R معروف است یعنی محرک (stimulus)- موجود زنده فعال (organism)- پاسخ (respose). اخیرا نظریه پردازان یادگیری اجتماعی روی این باور خود اصرار می ورزند که انتظارات (expectancies) جنبه مهم یادگیری هستند. مثلا بندورا (Albert Bandura) این دو انتظار را از هم متفاوت می داند: «این همان است که من انتظار داشتم برایم اتفاق افتد اگر به این عمل مبادرت می کردم» و «من شخص ماهر و شایسته ای هستم یا نیستم». چنین انتظاراتی تجربه های کودک را از محیطش و رفتار بعدی او را به هم پیوند می دهد. مثلا کودکی که خود را شخص با کفایت و ماهر می داند ممکن نیست با برخورد به مانعی از هدفش منصرف شود در صورتی که کودکی که انتظارات مثبت اندکی دارد به زودی دست می کشد.
به عقیده ی گروه دیگری از روان شناسان، یادگیری نتیجه برقراری رابطه میان محرک- پاسخ و آزمایش و خطا نیست بلکه از بینش (insight) و کشف ناگهانی راه حل مساله ناشی می شود و یادگیری بینشی عبارت است از بازآرایی یا مفهوم سازی مجدد یک مساله که به بازشناسی راه حل می انجامد.
یادگیری مشاهده ای یا تقلید دیدگاه دیگری درباره ی فرایند یادگیری است که بندورا (آلبرت) پیشگام آن به شمار می رود. به نظر او اکثر چیزهای پیچیده ای که کودکان و حتی بزرگسالان در زندگی خود انجام می دهند نتیجه تقلید از الگوهای خاص است. کودک اعمال و حرکاتی را به تقلید از اطرفیان مورد توجه انجام می دهد بدون اینکه به انتظار پاداشی باشد.
نظریه های دیگری درباره ی چند و چون فرایند یادگیری اظهار شده اند که می توان آنها را در کتابهای روان شناسی (مخصوصا روان شناسی یادگیری و روان شناسی تربیتی) مطالعه کرد.
شاید بتوان گفت که درباره ی چگونگی رشد و تکامل شناختی کودکان ژان پیاژه بیش از همه شهرت دارد. این روان شناس معرفت شناس، روی سه فرزند خود (لوران، لوسین و ژاکلین) مطالعات مفصلی به عمل آورد، با آنها مصاحبه کرد، اعمال وحرکات شان را مورد مشاهده دقیق قرار داد وبا این مطالعاتش دیدگاه معاصرانش را درباره ی اینکه «کودکان دنیای خود را چگونه می شناسند» تغییرداد. به نظر پیاژه کودک از تولد تا نوجوانی مراحل فکری معینی را می پیماید.گذر از این مراحل ازفشارهای زیست شناختی به «انطباق» با محیط (جذب یا درون سازی و برون سازی) وتنظیم یا سازماندهی ساخته های تفکرناشی و نتیجه می شود.این مراحل از لحاظ کیفی باهمدیگر متفاوتند. مثلا نوع استدلال کودک درهر یک از این مراحل با مراحل دیگر تفاوت دارد.
به عقیده پیاژه رشد و تکامل ذهن در چهار مرحله متفاوت کیفی انجام می گیرد: حسی حرکتی، پیش عملیاتی، عملیات ذهنی و عملیات صوری. البته امروز تبیین های پیاژه درباره ی علل تغییرات رشدی مورد تردید هستند.
خوگیری (habituation)
از جمله فرایندهای شناختی مورد توجه متخصصان رشد و تکامل، فرایند «خوگیری» است. و منظور از خوگیری این است که کودک همینکه بارها چیزی را ببیند معمولا کمتر به آن توجه می کند و به اصطلاح حوصله اش از آن سر می رود. به عبارت دیگر، خوگیری زمانی پیدا می شود که یک محرک عینا تکرار شود که به کاهش توجه به آن می انجامد. هرگاه در این موقع محرک متفاوتی عرضه شود بچه سربلند می کند و به آن متوجه می شود یعنی آن دو محرک را از هم تشخیص می دهد و این فرایند را «ترک خوگیری» (dishabituation) گویند. خوگیری و ترک خوگیری را در اطفال نوزاد و هنگام شیر خوردن از پستان مادر می توان دید که تا چیز تازه ای را می بینند یا صدای تازه ای می شنوند سر خود را به سوی آن برمی گردانند. فرایند خوگیری در سه ماه اول زندگی تند می شود.
دانستن خوگیری و ترک خوگیری در تعامل والدین با بچه مفید است. بچه به تغییر درتحریک پاسخ می دهد و اگر این تحریک تکرار شود پاسخ او به آن کاهش می یابد.درتعامل والدین- بچه برای والدین مهم است که چیزهای تازه را آن قدر تکرارکنند که پاسخ دادن بچه متوقف شود. والدین عاقل می دانند که وقتی بچه به چیزی علاقه نشان می دهد آن را چگونه باید تکرار کنند و این تکرار چقدربرای فرایند خبرپردازی ضروری است. والدین رفتاری را متوقف می کنند یا تغییر می دهند همینکه بچه مجددا توجه می کند.
حافظه (memory)
یکی دیگر از فرایندهای شناختی حافظه یا چگونگی حفظ کردن و فراموش کردن مطالب است. محققان دریافته اند که بعضی از مردم حافظه های خوب شگفت انگیزی دارند. حافظه چهره مرکزی رشد و تکامل شناختی است که به همه موقعیت هایی مربوط است که فرد اطلاعاتی را به دست می آورد و نگه می دارد. گاهی اوقات این اطلاعات بیش از چند ثانیه در یاد نمی مانند. وقتی ما شماره تلفنی را می گیریم، یا نام دوست دوران دبستان خود را به یاد می آوریم؛ یا وقتی بچه به یاد می آورد که مادرش کیست، در همه این موارد حافظه ما در کار است یا ما با فرایند حافظه سر و کار داریم. بچه ها در شش ماه اول زندگی مهارت های انطباقی را یاد می گیرند لکن حافظه هشیار آنها تا پایان اولین سال زندگی رشد و تکامل لازم را ندارد زیرا برای این امر نضج ساخت های مغزی خاص ضرورت دارد. همچنین حافظه هشیار به رشد و تکامل ساخت های شناختی بستگی دارد.
تقلید (imitation)
در بحث از رشد و تکامل اجتماعی و عاطفی مطرح می گردد که آدمی چگونه وضع بیان عواطف خویش را از دیگران تقلید می کند. به گفته یکی از روان شناسان بیش از نصف آنچه یک شخص هست تقلید از دیگران است. کودک از آن می ترسد که اطرافیانش می ترسند، و ترس خود را همانند ایشان آشکار می کند؛ دهانش را باز می کند همینکه مادرش دهانش را باز می کند، کفش پدر یا مادر را می پوشد و همانند ایشان راه می رود یعنی از اطرافیانش تقلید می کند. زبان باز کردن کودکان نیز، نوع زبان و لهجه او عمدتا از تقلید سرچشمه می گیرند. شاید به همین سبب است که گروهی از روان شناسان فرایند تقلید را ذاتی می دانند
منابع:
1- اتکینسون، ریتال و همکاران؛ زمینه روانشناسی هیلگارد، حسن رفیعی، تهران، انتشارات ارجمند، چاپ دوم، ص 198.
2- گانیه، رابرت میلز؛ شرایط یادگیری و نظریه آموزشی، جعفر نجفی زند، تهران، انتشارات رشد، 1373، چاپ اول، ص 21.
3- پارسا، محمد؛ روانشناسی یادگیری، تهران، انتشارات سخن، 1374، چاپ اول، ص 21.
4- اسماعیلی، علی و شایسته، سیاوش؛ مبانی روانشناسی عمومی، تهران، انتشارات شلاک، 1386، چاپ دوم، ص 120.
5- روانشناسی یادگیری، ص 24.
6- زمینه روانشناسی هیلگارد، ص 198.
7- افروز، غلامعلی؛ اختلالات یادگیری، تهران، پیام نور، 1385، چاپ اول، ص 152.
8- زمینه روانشناسی هیلگارد، ص 198.
9- شرایط یادگیری و نظریه آموزشی، ص 27.
10- همان، ص 25.
11- همان، ص 35.
12- مبانی روانشناسی عمومی، ص 120.
13- سیف، علی اکبر؛ روانشناسی پروشی، تهران، انتشارت آگاه، 1363، چاپ سوم، ص 216.
روانشناسی پرورشی دکتر سیف
14- شعاری نژاد، علی اکبر؛ (1385)، روان شناسی رشد، تهران: نشر اطلاعات، چاپ نوزدهم 1388